اَسماءْ بنت ابىبكر: دخترابوبكر (عبدالله)بنابىقحافه (عثمان)، از تيره بنىتميم
مادرش قيله يا قُتيله از بنىعامربنلؤى قريشى است كه ابوبكر* به روزگار جاهليّت وى را طلاق داد.[1] او 27 سال پيش از هجرت در مكّه زاده شد[2] و همانجا رشد كرد. در جوانى به همسرى زبيربن* عوام درآمد و به دعوت پدرش، اسلام آورد.[3] برخى مورّخان او را از نخستين مسلمانان و هجدهمين نفرى دانستهاند كه اسلام آورده است.[4] او از هجرت شبانه پيامبر(صلى الله عليه وآله)آگاه بود و بر پايه روايتى، در سه روزى كه پيامبر و ابوبكر در غار بودند، براى آنان غذا مىبرد.[5] هنگام حركت حضرت، كمربند خود را دو پاره كرد و غذاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)را با يكى از آن دو بست[6]، به همين جهت به او «ذات النّطاقَيْن» مىگفتند.[7] وى به اين لقب شهرت يافت و بدان افتخار مىكرد و هنگامى كه شاميان به تمسخر، پسرش عبدالله را ابنذاتالنّطاقَيْن مىناميدند، اسماء پاسخ داد: به كدام يك از دو كمربندم من را مسخره مىكنيد: به آنكه غذاى سفر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با آن بستم يا به آنكه زنان دارند و از آن گريزى نيست؟[8]اسماء بر اثر فاش نكردن جهت حركت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از ابوجهل سيلى خورد.[9] طبق نقلى او پس از هجرت پيامبر(صلى الله عليه وآله)درحالىكه پسرش عبدالله را آبستن بود، به مدينه هجرت كرد و نوزاد خود را در قبا به دنيا آورد.[10] از شركت او در جنگها و ديگر حوادث دهه نخست تاريخ اسلام خبرى نيست; امّا در سال 13 هجرى به روزگار حكومت پدرش، همراه همسرش زبير در پيكار يرموك، دشوارترين نبرد مسلمانان با روميان، شركت داشت.[11] در اواخر خلافت عمر به سال 23 هجرى هنگامى كه پسرش عروه، كودكى خردسال بود، از زبير طلاق گرفت.[12] با توجه به اينكه مورّخان برايش همسر ديگرى ننوشتهاند، به نظر مىرسد تا پايان عمر (73هـ.) به مدّت 50 سال تنها زيست و همسر ديگرى اختيار نكرد.
اسماء از صحابه و نزد خلفا شخصى محترم بود، ازاينرو هنگامى كه عمر براى مسلمانان و براساس فضل و سابقه آنان مقرّرى تعيين مىكرد، براى اسماء 1000 درهم قرار داد.[13] وى زنى فصيح بود و رأيى استوار داشت. سفارش او به پسرش عبدالله هنگامى كه در محاصره شاميان قرار داشت و پاسخهاى وى به حجّاج، از خردمندى او حكايت دارد.[14] اسماء در طول محاصره هفت ماه و نيمه پسرش، در كنار او بود و پيكار، كشته شدن و به دار آويختنش را از نزديك نظاره مىكرد.[15]
اسماء از زبير صاحب 8 فرزند شد; از جمله عبدالله، مصعب و عروه[16] كه در حوادث سياسى و اجتماعى و فرهنگى قرن اوّل و دوم هجرى، نقشداشتند. عبدالله از دشمنان كينهتوز اميرمؤمنان(عليه السلام)بود.[17] على(عليه السلام) در نهجالبلاغه مىفرمايد: زبير پيوسته از ما اهلبيت بود تا آنكه فرزند شومش عبداللّه رشد كرد.[18] مدّت 8 سال بهادّعاى خلافت بر بخش بزرگى از قلمرو اسلام حكومت مىكرد.[19] او در دوران حكومتش مدت 40 جمعه صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در خطبههاى نماز جمعه ترك كرد.[20]
دانشمندان رجالى اهلسنّت، اسماء را از راويان ثقه برشمردهاند و شمار فراوانى از محدّثان، از او روايت شنيده و نقل كردهاند.[21]
اسماء هم خود شعر مىسرود و هم شعر ديگران را مىخواند.[22] در رثاى شوهرش زبير، مرثيهاى سروده كه در منابع تاريخى ضبط است.[23] وى علم تعبير خواب را مىدانست و آن را به ديگران نيز مىآموخت.[24] اسماء در اواخر عمر نابينا شد و سرانجام در ماه جمادىالاولى يا جمادىالثانيه سال 73 هجرى، چند روز پس از مرگ و دفن پسرش عبدالله، در 100 سالگى درگذشت و در مكّه به خاك سپرده شد.[25]
اسماء در شأن نزول:
1. براساس نقل برخى از محدّثان و مفسّران[26]، مادر مطلّقه اسماء (قيله يا قُتَيله دختر عبدالعزّى) كه مشرك بود، به ديدن دخترش آمد و برايش هدايايى آورد. أسماء به مادر خود گفت: تا از پيامبر(صلى الله عليه وآله)اجازه نگيرم، هديهات را نمىپذيرم و تو را به خانهام راهنمىدهم. آيات 8ـ9 ممتحنه/60 در اين باره نازلشد: «لايَنهـكُمُ اللّهُ عَنِ الَّذينَ لَميُقـتِلوكُم فِىالدّينِ ولَم يُخرِجوكُم مِن ديـرِكُم اَن تَبَرّوهُم و تُقسِطوا اِلَيهِم اِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُقسِطين= خداوند شما را از نيكى و دادگرى در حقّ كسانىكه با شما بر سر دين نجنگيده، و شما را از خانههايتان بيرون نكردهاند، باز نمىدارد. خدا دادگران را دوست دارد».قابل توجه است كه راويانِ روايات اين شأننزول، در نقل طبرى و ابنسعد، همه از خاندان زبيرند، ازاينرو بايد با ترديد يا دقّت و تأمّلبيشتر بدانها نگريست.
2. اسماء در عمرةالقضاء[27] همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بود و مادر و مادربزرگش كه هر دو مشرك بودند، نزد وى آمده، چيزى خواستند. او در پاسخ آنان گفت: تا در اين باب از پيامبر(صلى الله عليه وآله)نپرسم و اجازه نگيرم، چيزى به شما نمىدهم. شما همدين من نيستيد. اسماء در اين باره از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرسيد و در پاسخ وى خداوند آيه 272 بقره/2: «لَيسَ عَلَيكَ هُدهُم ولـكِنَّ اللّهَ يَهدى مَن يَشاءُ وما تُنفِقوا مِن خَير فَلاَِنفُسِكُم وما تُنفِقونَ اِلاَّ ابتِغاءَ وجهِ اللّهِ وماتُنفِقوا مِن خَير يُوَفَّ اِلَيكُم واَنتُم لاتُظلَمون» را فروفرستاد و به پيامبر(صلى الله عليه وآله)اعلام كرد: هدايت مشركان برعهده تو نيست كه صدقه [=بخشش]از آنان باز مىگيرى تا مسلمان شوند. تو دعوتكنندهاى; نه راه نماينده. اين خداست كه هركه را خواهد راه نمايد[28] و به مسلمانان اعلام كرد: اموالى را كه مىبخشيد، براى خودتان است. شما فقط براى خشنودى خدا مىبخشيد. پاداش آنچه انفاق مىكنيد، بهتمام و بىكاستى به شما مىرسد و به شما ستم نمىشود.
ميبدى[29] نيز همين شأن نزول را آورده است، بىآنكه به عمرةالقضاء اشاره كند. ميبدى و طبرسى هر دو روايات ديگرى را نيز در شأن نزول اين آيه آوردهاند[30] كه در مجموع مىتوان گفت كار اسماء، يعنى كمك نكردن به خويشاوندِ نزديك غير همدين، مشكل همه مسلمانان بوده است و بسيارى از آنان از اين كار خوددارى مىكردهاند، بدون آنكه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)بپرسند و كار اسماء فقط يكى از مصاديق آن بوده است.
منابع
الاستيعاب فى معرفة الاصحاب; اسد الغابة فىمعرفة الصحابه; الاصابة فىتمييز الصحابه; اعلام النساء فى عالمى العرب و الاسلام; انساب الاشراف; تاريخ مدينة دمشق; تاريخ اليعقوبى; تهذيب التهذيب; تهذيبالكمال فى اسماء الرجال; جامع البيان عن تأويل آىالقرآن; سير اعلام النبلاء; السيرة النبويه، ابنهشام; شرح نهج البلاغه، ابنابىالحديد; الطبقاتالكبرى; عيون الاثر فى فنون المغازى و الشمائل و السير; قاموس الرجال; كتاب الثقات; كشف الاسرار و عدة الأبرار; مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن; مختصر تاريخ دمشق; مروج الذهب و معادن الجوهر; معرفةالثقات; نهجالبلاغه.محمد اللّهاكبرى
[1]. الطبقات، ج8، ص198; اعلامالنساء، ج1، ص47; الاصابه، ج8، ص12ـ13.
[2]. اسدالغابه، ج8، ص8; الاصابه، ج8، ص14.
[3]. السيرةالنبويه، ج1، ص250، 254; الاستيعاب، ج4، ص345.
[4]. الاستيعاب، ج4، ص346; اسدالغابه، ج7، ص8; الاصابه، ج8، ص13.
[5]. السيرة النبويه، ج2، ص485.
[6]. همان، ص486; الطبقات، ج8، ص196.
[7]. الاستيعاب، ج4، ص345.
[8]. انسابالاشراف، ج7، ص130; اعلامالنساء، ج1، ص47.
[9]. السيرةالنبويه، ج2، ص487; عيونالاثر، ج1، ص218.
[10]. الاستيعاب، ج4، ص345; اسدالغابه، ج3، ص242.
[11]. الطبقات، ج8، ص199.
[12]. همان; تهذيبالتهذيب، ج7،ص161; تهذيبالكمال، ج20، ص22.
[13]. الطبقات، ج8، ص199; تاريخدمشق، ج69، ص19.
[14]. انسابالاشراف، ج7، ص123ـ124; تاريخيعقوبى، ج2، ص267; مروجالذهب، ج3، ص137ـ138.
[15]. تاريخ دمشق، ج69، ص21ـ27; انساب الاشراف، ج7، ص128ـ130.
[16]. تاريخ دمشق، ج69، ص8.
[17]. قاموس الرجال، ج6، ص348.
[18]. نهجالبلاغه، حكمت 453.
[19]. الاستيعاب، ج3، ص40.
[20]. شرح نهج البلاغه، ج20، ص338.
[21]. الاصابه، ج8، ص13; معرفة الثقات، ج2، ص45; الثقات، ج3، ص23.
[22]. اعلام النساء، ج1، ص49.
[23]. همان; انسابالاشراف، ج9، ص433.
[24]. الطبقات، ج5، ص93; سير اعلام النبلاء، ج4، ص235.
[25]. الاستيعاب، ج4، ص345; اسدالغابه، ج7، ص9.
[26]. الطبقات، ج8، ص198; جامعالبيان، مج14، ج28، ص83ـ84; مختصرتاريخدمشق، ج5، ص113.
[27]. مجمعالبيان، ج2، ص663.
[28]. كشف الاسرار، ج1، ص742.
[29]. كشف الاسرار، ج1، ص742.
[30]. همان; مجمعالبيان، ج2، ص663.